پارت ۱۸ فیک مرز خون و عشق
پارت ۱۸
وقتی به دستم نگاه کردم دیدم سر ارباب رو دستمه
از ترس و تعجب جیغ خفه ای کشیدم که باعث شد ارباب بیدار شه
جونگکوک : خوبی؟......چرا بیهوش شده بودی؟
ا،ت : م....مم....م....م...من نمیدونم
جونگکوک : اشکال نداره الان به آجوما میگم برات غذا بیاره امروزو استراحت کن
ا،ت : چشم
ارباب رفتو با یه سینی پر از غذاهای مقوی و خوشمزه برگشت
جونگکوک : ا،ت بیا بخور
ا،ت : ارباب مگه نگفتین آجوما میارع؟
جونگکوک : خواشتم خودم بیارم ، دیگه حرف نزن و دهنتو باز کن
دهنمو آروم باز کردمو ارباب بهم غذا داد
بعد از چند مین کل بشقاب تموم شد
جونگکوک : نوش جونت
ا،ت : ممنون من برم تو اتاقم استراحت کنم
جونگکوک : نمیخواد بری اتاقت همینجا استراحت کن
ا،ت : چشم
رفتم زیر پتو و خوابیدم
جونگکوک ویو
بعد از اینکه رفت زیر پتو یعنی خوابید ، پس منم پاشدم و رفتم توی اتاق کارم و کارامو انجام دادم
ا،ت ویو
جونگکوک : ا،ت پاشو شام بخوریم
ا،ت : هووومممممم
جونگکوک : میگم پاشو ......باید خوب غذا بخوری که حالت بهتر شه
ا،ت : چشم
از جام پاشدمو نشستم
یه سینی جلوم بود و کلی غذا
دوباره ارباب غذا گذاشت تو دهنم و باهم غذا خوردیم
بازم قلبم خیلی تند میزد و خیلی رو مخ بود
ولی سعی کردم نادیدش بگیرم و بعد از غذا اربا گفت
جونگکوک : بگیر بخواب فردام استراحت میکنی و از پس فردا شروع میکنی به کارات
ا،ت : چشم......ولی شما کجا میخوابین؟
جونگکوک : همینجا
از تعجب ناخودآگاه چشمامو گرد شدو گفتم
ا،ت : رو تخت ؟ کنار من؟
جونگکوک : آره بابا نترس نمیخورمت
ا،ت : با....باشه
رفتم کنار و اربابم اومد و کنارم دراز کشید
با هزار زحمت چشمامو روی هم گذاتشم و خوابیدم
دو سال بعد
جونگکوک ویو
فکر کردم حسم به ا،ت یه حس گذراست و بعد از چند ماه تموم میشه اما الان تقریبا ۲ سال گذشته و من مطمئنم عاشقشم
صدای زنگ گوشیم رشته ی افکارمو پاره کرد
گوشیمو از روی میز برداشتم و نگاهی بهش کردم
جیهوپ بود
گوشی رو جواب دادم
جونگکوک : الو هیونگ؟
جیهوپ : سلام ...... چطوری؟
جونگکوک : چه خبر یادم ام از من کردی .....خوبم مرسی ولی دلم برای همتون تنگ شده چند ماهه همو ندیدیم
جیهوپ : اره درسته منم برای همین زنگ زدم
جونگکوک : خب....
جیهوپ : به پسرا زنگ زدم و به توام زنگ زدم باهم بریم بوسان چند روز اونجا خوش بگذرونیم ، زن داداشم بیار(همه فکر میکنن ا،ت و جونگکوک باهمن حتی دوستاش (اعضای بی تی اس) )
جونگکوک : ا،تو میگی؟
جیهوپ : پس نه عممو میگم ، ا،تو میگم دیگه پسر
جونگکوک : باشه باشه ، کی بریم؟
جیهوپ : فردا صبح راه بیوفتیم
جونگکوک : باشه من برم به ا،ت بگم فعلا بای
جیهوپ : بای
پایان مکالمه
گوشی رو قطع کردمو گذاشتم کنار..........
وقتی به دستم نگاه کردم دیدم سر ارباب رو دستمه
از ترس و تعجب جیغ خفه ای کشیدم که باعث شد ارباب بیدار شه
جونگکوک : خوبی؟......چرا بیهوش شده بودی؟
ا،ت : م....مم....م....م...من نمیدونم
جونگکوک : اشکال نداره الان به آجوما میگم برات غذا بیاره امروزو استراحت کن
ا،ت : چشم
ارباب رفتو با یه سینی پر از غذاهای مقوی و خوشمزه برگشت
جونگکوک : ا،ت بیا بخور
ا،ت : ارباب مگه نگفتین آجوما میارع؟
جونگکوک : خواشتم خودم بیارم ، دیگه حرف نزن و دهنتو باز کن
دهنمو آروم باز کردمو ارباب بهم غذا داد
بعد از چند مین کل بشقاب تموم شد
جونگکوک : نوش جونت
ا،ت : ممنون من برم تو اتاقم استراحت کنم
جونگکوک : نمیخواد بری اتاقت همینجا استراحت کن
ا،ت : چشم
رفتم زیر پتو و خوابیدم
جونگکوک ویو
بعد از اینکه رفت زیر پتو یعنی خوابید ، پس منم پاشدم و رفتم توی اتاق کارم و کارامو انجام دادم
ا،ت ویو
جونگکوک : ا،ت پاشو شام بخوریم
ا،ت : هووومممممم
جونگکوک : میگم پاشو ......باید خوب غذا بخوری که حالت بهتر شه
ا،ت : چشم
از جام پاشدمو نشستم
یه سینی جلوم بود و کلی غذا
دوباره ارباب غذا گذاشت تو دهنم و باهم غذا خوردیم
بازم قلبم خیلی تند میزد و خیلی رو مخ بود
ولی سعی کردم نادیدش بگیرم و بعد از غذا اربا گفت
جونگکوک : بگیر بخواب فردام استراحت میکنی و از پس فردا شروع میکنی به کارات
ا،ت : چشم......ولی شما کجا میخوابین؟
جونگکوک : همینجا
از تعجب ناخودآگاه چشمامو گرد شدو گفتم
ا،ت : رو تخت ؟ کنار من؟
جونگکوک : آره بابا نترس نمیخورمت
ا،ت : با....باشه
رفتم کنار و اربابم اومد و کنارم دراز کشید
با هزار زحمت چشمامو روی هم گذاتشم و خوابیدم
دو سال بعد
جونگکوک ویو
فکر کردم حسم به ا،ت یه حس گذراست و بعد از چند ماه تموم میشه اما الان تقریبا ۲ سال گذشته و من مطمئنم عاشقشم
صدای زنگ گوشیم رشته ی افکارمو پاره کرد
گوشیمو از روی میز برداشتم و نگاهی بهش کردم
جیهوپ بود
گوشی رو جواب دادم
جونگکوک : الو هیونگ؟
جیهوپ : سلام ...... چطوری؟
جونگکوک : چه خبر یادم ام از من کردی .....خوبم مرسی ولی دلم برای همتون تنگ شده چند ماهه همو ندیدیم
جیهوپ : اره درسته منم برای همین زنگ زدم
جونگکوک : خب....
جیهوپ : به پسرا زنگ زدم و به توام زنگ زدم باهم بریم بوسان چند روز اونجا خوش بگذرونیم ، زن داداشم بیار(همه فکر میکنن ا،ت و جونگکوک باهمن حتی دوستاش (اعضای بی تی اس) )
جونگکوک : ا،تو میگی؟
جیهوپ : پس نه عممو میگم ، ا،تو میگم دیگه پسر
جونگکوک : باشه باشه ، کی بریم؟
جیهوپ : فردا صبح راه بیوفتیم
جونگکوک : باشه من برم به ا،ت بگم فعلا بای
جیهوپ : بای
پایان مکالمه
گوشی رو قطع کردمو گذاشتم کنار..........
- ۲.۱k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط